نمیخواهم
از تنهایی گریزی نیست ...
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند ...
نمیخواهم
کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد
هیچوقت برای تازه شدن دیر نیست
از تنهایی گریزی نیست ...
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند ...
نمیخواهم
کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد
بر سر مزرعه ی سبز فلک ،
باغبانی به مترسک می گفت :
دل تو چوبین است ؛
و ندانست که از زخم زبان ،
دل چوب هم می شکند …
هر که آید گوید:
گریه کن ، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم ...
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه !در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست