انتظار

هیچوقت برای تازه شدن دیر نیست

نگاه


پیامی دیگر آوردم

به مردان اینجا نگاه مکن

اسمشان مرد است

من اگرخوردم زمین به نامردی همین مردان بود

زمین مرد بود که مرا بلند کرد

خودت را زمین بزن ؛ اما دست مردان اینجا را نگیر ...

+ نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:نگاه ,,ساعت 23:48 توسط انتظار | 3 نظر

دار


احساسم را به دار آویختم

منطقم را به گلوله بستم

لعنت به هر دو که عمری بازیم دادند

دیگر بس است

میخواهم کمی به چشمانم اعتماد کنم ... !

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:دار ,,ساعت 21:36 توسط انتظار | 3 نظر

گل

 دستم بوی گل میداد

مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند

اما هیچکس فکر نکرد که

من شاید گل کاشته باشم ...!

+ نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:گل ,,ساعت 13:19 توسط انتظار | 1 نظر

صبر

 

خدایا

زمینی ها از دل من خبر ندارن

ولی تو که میدانی چرا ؟

دور از مردانگیه ، من دعا ، من گریه ،

وتو فقط صبر ...

+ نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:صبر ,,ساعت 18:45 توسط انتظار | 1 نظر

نردبان

گاهی وقتها از نردبان بالا می روی تا دستان خدا را بگیری ،

غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی ...!

+ نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:نردبان ,,ساعت 13:28 توسط انتظار | نظر بدهید

برگها


من زبان برگ ها را می دانم

مثلا " خش خش " یعنی " امان از جدایی "

پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند ...

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1391برچسب:برگها ,,ساعت 8:0 توسط انتظار | نظر بدهید

خیابان

 

 

پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند

مست اند

خیال برشان داشته

که تو دست در گردن من داری

نمی دانند

من با هر بارانی

اندوه فراموش شده ام را

با خود به خیابان می برم

و تویی در کار نیست ...

+ نوشته شده در چهار شنبه 7 دی 1391برچسب:خیابان ,,ساعت 8:0 توسط انتظار | نظر بدهید

رضایت

سکوت من هیچ گاه نشانه  رضایتم نبود !

من اگر راضی باشم

با شادی می خندم ...

+ نوشته شده در چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:رضایت ,,ساعت 20:57 توسط انتظار | نظر بدهید

پیچ

 

زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد و

من پیچ و تاب میخورم و

همه گمان میکنند که من میرقصم ...

+ نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:پیچ ,,ساعت 18:45 توسط انتظار | 1 نظر