نگاه
پیامی دیگر آوردم
به مردان اینجا نگاه مکن
اسمشان مرد است
من اگرخوردم زمین به نامردی همین مردان بود
زمین مرد بود که مرا بلند کرد
خودت را زمین بزن ؛ اما دست مردان اینجا را نگیر ...
هیچوقت برای تازه شدن دیر نیست
پیامی دیگر آوردم
به مردان اینجا نگاه مکن
اسمشان مرد است
من اگرخوردم زمین به نامردی همین مردان بود
زمین مرد بود که مرا بلند کرد
خودت را زمین بزن ؛ اما دست مردان اینجا را نگیر ...
احساسم را به دار آویختم
منطقم را به گلوله بستم
لعنت به هر دو که عمری بازیم دادند
دیگر بس است
میخواهم کمی به چشمانم اعتماد کنم ... !
دستم بوی گل میداد
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند
اما هیچکس فکر نکرد که
من شاید گل کاشته باشم ...!
خدایا
زمینی ها از دل من خبر ندارن
ولی تو که میدانی چرا ؟
دور از مردانگیه ، من دعا ، من گریه ،
وتو فقط صبر ...
گاهی وقتها از نردبان بالا می روی تا دستان خدا را بگیری ،
غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی ...!
من زبان برگ ها را می دانم …
مثلا " خش خش " یعنی " امان از جدایی "
پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند ...
پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمی دانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان می برم
و تویی در کار نیست ...